ღ...ღ سايه روشن ღ...ღ
به دور دست ها می نگرم ... به جاده ای که در اندوه رفتن مچاله است ... ديگر به دست های سرد زمستان خو کرده ام ... وقتی نمانده است ... من سالهاست در افکار سرد , پوسيده ام ... و رفتن در تشويشی گنگ يخ زده ست ... ديگر معجزه ها چون خيالند ... من ... بی رنگ و تنها چون تصوير گيج مرداب و اندوه بی رنگ پروانه ای در سقوط ... وقتی نمانده است ...!
نظرات شما عزیزان:
آهای ِ روزگار !!
برایم مشخـــص کن
اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــی
می خواهـــم رقصــم را با سازت
هماهنگ کنم ... !!
در دلم، دلتنگی هایم را
در سکوتم، حرف های ناگفته ام را
در لبخندم، غصه هایم را
دل من، چقدر خردسال است!
ساده می نگرد، ساده می خندد، ساده می پوشد...
دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است...
ساده می افتد، ساده می شکند، ساده می میرد . . .
طراح : صـ♥ـدفــ |